#جستار
  • تاریخ انتشار: ۱۴۰۳/۱۲/۱۰
  • تعداد بازدید: ۱۵۱

#جستار

#جستار_بخوانیم

در آن خانه ی قدیمی، جایی که هر گوشه اش حکایت از داستانی داشت، صدای قدم هایی به گوش می رسید. صاحب خانه، که لباس هایش را به عجله روی صندلی انداخته بود، اکنون بازگشته بود. او با دست هایی پر از گل های رنگارنگ و خاکی که از باغ چیده بود، وارد شد. نگاهی به بالش انداخت و لبخندی زد؛ خاطرات شب گذشته هنوز در ذهنش تازه بود.

او گل ها را در گلدانی کنار پنجره قرار داد و به سمت فرش رفت. با دقت، بالش را برداشت و فرش را تکان داد. هر تار و پود فرش، داستانی از گذشته های دور را در خود داشت. او با احترام، فرش را صاف کرد و به سمت در باز رفت. نسیم خنکی از باغ وارد شد و او را به بیرون دعوت کرد.

با قدم هایی آهسته، به سمت باغ رفت. درختان سر به فلک کشیده و گل های رنگارنگ، منظره ای زیبا را پیش روی او گسترده بودند. او نفس عمیقی کشید و به یاد آورد که چگونه این باغ را با دستان خود پرورش داده بود. هر گل و گیاه، با هر برگ و شکوفه اش، بخشی از روح او بود.

زندگی در این خانه، با وجود تنهایی اش، پر از زیبایی و شور بود. هر روز، با هر طلوع و غروب، داستانی جدید را رقم می زد. و اکنون، با گل هایی که در دست داشت، داستانی دیگر آغاز می شد.

#لیلا_طاهری نژاد

agent نویسنده: لیلا طاهری نژاد

برچسب ها:
می پسندم (۰) نمی پسندم (۰)
جستجو نوشته ها
سایر نوشته های نویسنده

معرفی کتاب شرم
معرفی کتاب شرم
احساس شرم برای من عادی شده بود. این احساس مثل نتیجه‌ای بود که از شغل...

مردگان بی‌کفن و دفن
مردگان بی‌کفن و دفن
این کتاب یک نمایشنامه‌ی چالش‌برانگیز درباره ترس‌ها و رنج‌های ناشی از جنگ است. در این...

مدیر مدرسه
مدیر مدرسه
‍#معرفی_کتاب #کتاب_بخوانیم #مدیر_مدرسه #نویسنده_جلال_آل_احمد   این کتاب را از سایت طاقچه خواندم و کتاب خیلی خوبی است. نثر آن روان...

یک روز انتظار
یک روز انتظار
‍#معرفی_کتاب #کتاب_خوب_بخوانیم #یک_روز_انتظار #نویسنده_ارنست_همینگوی #مترجم_زهرا_تدین   داستان کوتاه است و ٩ صفحه دارد. داستان از آن‌جا شروع می‌شود که مردی فرزندش...

ارسال نظر برای «#جستار»

برو بالا