جستجو نوشته ها
سایر نوشته های نویسنده

عمری را که همچون دقایق میگذرد غنیمت شمار
پدر پیری در حال احتضار و در بستر بیماری فرزندش را نصیحتی کرد. پدر گفت:
پسرم!...

هرچه داریم امانتهای خدا هستند
چوپانی که بسیار مؤمن بود، در روستای دوری زندگی میکرد. روزی تنها پسر نوجوانِ خویش...

محبتت را صرف هرکسی نکن
هر بار که پدرم برنج جدیدی میخرید، مادرم پیمانه را کمتر از روزهای دیگر میگرفت.
او...

ﺩﺭﺱ ﻇﻠﻢﺳﺘﯿﺰﯼ
چهارشنبه بود که استاد ﺳﺮ ﮐﻼﺱ ﺑﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻧﺶ ﮔﻔﺖ:
ﺑﭽﻪﻫﺎ ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ بهصورت ﺷﻔﺎﻫﯽ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ میگیرﻡ.
ﻫﻤﺎﻥ...